رستما برخیز دستانم شکست روح پاک زابلستانم شکست
رستما زابل زوالستان نبود سرزمین عشرت مستان نبود
خاک اینجا جانماز عشق بود زال اینجا همطراز عشق بود
(بهمن محمد زاده – زاهدان)
من زابلی ام کویر گلدان من است ان غیرت رستمانه در جان من است
هر چند که چهره ام ترک خورده ولی صد قافله اشک نذر چشمان من است
مردم زابل همه ازاده اند دست به دست پینه بسته داده اند
این سیستان کجاست که از بوی نان ان دایم معطر است مشام خیالمان
این سیستان کجاست که تاریخ ملک ماست نازان به پاسداری جغرافیای ان
رقص توفان نیست این در سرزمین سیستان بغض تقدیر است که اینک خاک بر سر می کند
باد خشم الود می بافد طناب خاک را دست غم بر گردن فرزند مادر می کند
سیستان زادگه پاک من است اری این خاک چو جانم به تن است
موطن پاکدلان است اینجا مهد گردان و یلان است اینجا
(عبدالعلی رضایی کیخا ژاله)
طفل ابر از تشنگی انگشت اتش می مکد شیر خشک خاک را در شیشه مادر می کند
دایه ی توفان کنار گاهوار سیستان از عطش مرگی کودک خاک بر سر می کند
(عباس باقری)
یعقوب لیث ای دل تاریخ سیستان نام تو سبز چو باران به بوستان
درسطر سطر فرهنگ عاشقی هرگز نخواندم انچه تو خواندی به چشم جان
(عباس باقری)
یاد ان روزی که دریا زنده بود شورگزها را گلی از خنده بود
رستم از سهراب کشتن ننگ داشت پیش دلهامان حنامان رنگ داشت
شب به نیزار دعا سر می زدیم صبحدم در عشق پر پر می زدیم
بر ضریح لحظه ها گل می شدیم باغبان زخم زابل می شدیم
(محمد رضا نارویی خندان – زابل)